و من فکر ميکنم.. مهربانترين غيرتمند عالم...پايان روضه هاي ما که ميشود…، همه چيز که .. ختم ميشود به حسين.. وقتي ميبيند.. مردي به وسعت تمام زمين و آسمان.... پاي قنداقه اي خونين.. پاي نعش جوانِ پيغمبر.. پاي دست هاي آب آور.. خم ميشود روي زمين.. حيران.. نگاه ميکند.. مبهوت.. ميماند.. صورتش خيس اشک ميشود.. وجودش آتش.. و.. خدا نياورد به سر پدري.. برادري.. آنگاه که.. مي افتد.. به .. چه کنم.. چه کنم.. قلت حيلتي..
آنگاه... صداي گريه يک مرد... ميفهمي؟!.. يک مرد!.. اوج ميگيرد.. اين السبيل بعد السبيل... فرياد ميزند.. که حسين.. تو که خود.. راهي... چاره از تو گرفته اند؟!...
و حالا.. روضه کربلا که ميخواني.. بايد بداني که فقط.. يک مرد.. باقي مانده... که بايد صاحب عزايِ يک نسل.. باشد..
دردها بيشتر.. براي ماندگان است تا رفتگان!.... روضه علي اصغر که ميخوانيم .. به حال دل رباب گريه ميکنيم... علي اکبر که ميرود.. وداع زنان حرم است.. که خون به دل ميکند.. عباس که ميرود سراغ آب و برنميگردد.. به قد خميده حسين خيره ميشويم.. به گريه هاي بلندش...