و من فکر ميکنم.. مهربانترين غيرتمند عالم...پايان روضه هاي ما که ميشود…، همه چيز که .. ختم ميشود به حسين.. وقتي ميبيند.. مردي به وسعت تمام زمين و آسمان.... پاي قنداقه اي خونين.. پاي نعش جوانِ پيغمبر.. پاي دست هاي آب آور.. خم ميشود روي زمين.. حيران.. نگاه ميکند.. مبهوت.. ميماند.. صورتش خيس اشک ميشود.. وجودش آتش.. و.. خدا نياورد به سر پدري.. برادري.. آنگاه که.. مي افتد.. به .. چه کنم.. چه کنم.. قلت حيلتي..